نشستن در محضر عالمان و هم سخني با آنان و استفاده از تجربيات گرانبهاي آنان، بسيار مغتنم و بيادماندني و گاه شور آفرين است، به ويژه عالماني كه همراهي و همدلي با قرآن گرامي را از دوران نوجواني و جواني فراروي خود داشتهاند و لحظهاي از اين انس غفلت نكردهاند و همواره كوشيدهاند نماد علمي و عملي آيات قرآن باشند.
آيت اللّه دكتر محمّد صادقي تهراني ـ از عالمان و دين باوران معاصر، كه سالياني است در كنج تنهايي و عُزلت به پژوهش ها و نوآوريهاي خود در زمينه قرآن و معارف آن پرداختهاند ـ از جمله كساني است كه هم صحبتي با آن بزرگوار، سختي را از تن انسان بيرون ميكند و روح تلاش و پركاري به آدمي ميبخشد.
سخنان اين عالم استاد ديده و انس و الفت آن بزرگوار با قرآن كريم، انسان را به ياد سخن گهربار امام سجاد(ع) مياندازد كه فرمود: اگر همه مردم كه ما بين مشرق و مغرب هستند، بميرند، من از تنهايي هراس نكنم، مادامي كه قرآن با من باشد. (كافي، 2/602)
آري اين عالم بزرگوار و مفسر سخت كوش قرآن كه در زمان معاصر به تفسيري بديع از جهت محتوا و سبك دست زده است و « الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن و السنّة» را ابداع كرده است، از هر دري كه با او سخن ميگويي، به قرآن ختم ميشود.
در اين نشست طولاني كه چندين جلسه مصاحبت و همدلي ياران بيّنات را به همراه داشت تقريباً به تمام زواياي زندگي علمي و انديشههاي قرآني ايشان پرداخته شده، كه در چندين بخش از نظر شما خوانندگان گرامي ميگذرد.
اميد آنكه تجربيات عالمان و مفسّران، گامي در راه شناخت قرآن كريم و عمل به اين كتاب بزرگ الهي باشد. ان شاء الله.
به هر حال آغاز تحصيلات حوزوي اين بنده در حدود سنهي 1318 بوده و سنهي 1320 وارد قم شدم، در دو، سه سال قبل از ورود به قم با مرحوم آيتاللّه العظمي آقاي آشيخ محمد علي شاهآبادي ـاستاد امامرحمهمااللّه ـ مأنوس شدم و أنس با جلسات معارف و تفسير ايشان موجب شد كه وارد حوزه شوم. يادم هست كه هفتهاي سه شب يا چهار شب بعد از نماز مغرب و عشا ايشان بر مبناي آياتي، بحث قرآني، فلسفي، عرفاني و بحثهاي ديگر داشتند. از جمله در آيهي فطرت: «فاقم وجهك للدّين حنيفا» (روم،30/30)، حدود يكسال بحث كردند، كه بيشتر نظرات ايشان را هنوز هم قبول دارم، گرچه بعضي از نظراتشان را خدشه دارم، همچنين در آيهي امانت: «انّا عرضنا الامانةعلي السموات و الارض والجبال» (احزاب،33/72) حدود يكسال بحث كردند.
در آيهي «ذر»: «وإذ أخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم» (اعراف، 7/172) نيز حدود يكسال بحث كردند. تمام اين بحثها به قدري عميق، دقيق، روحاني، معنوي و متحول كننده بود كه در همان سنين، تحوّلي عظيم يافتم، گرچه من شاعر نبودم و شاعر هم نيستم، ولي نظرم هست كه چند بيت شعر معرفتي در همان حدود سن چهارده، پانزده سالگي در ضمن نوشتههايي معرفتي گفتم:
گرچشم خداي بين همي داشتمي ديگر به جهان غصّه نميداشتمي
گـر بـود مـرا معـرفتـي برجـانـان لـذّت به جـز او هيچ نپنـداشتمي
لـذّات جهـان يكسـرهزلّت ديـدم در آنچـه در او وقـع نبگـذاشتمي
خــواهي كه ترا ديـده، نديده بيند بايـد كــه نبينيدگـري هيچ دمي
در مجموع، دو، سه سال جلسات منزل و مسجد ايشان را مرتب پيگيري ميكردم و مباحث ايشان را مينوشتم و گاهي به خودشان ارائه ميدادم، كه موجب تعجب ايشان ميگرديد. در اين بين در درس مرحوم آقاي ميرزا مهدي آشتياني ـكه استاد بزرگ فلسفه? شرق بودـ در مدرسه? سپهسالار قديم (مطهري جديد) و نيز در جلسات معارف مرحوم حاج شيخ احمد آشتياني ـعموي ايشانـ شركت ميكردم، و از جمله در جلسات درس عرفان مرحوم محمد فيض همداني در تهران، و در سفرهايي به مشهد مقدس در دروس معارف مرحوم ميرزا مهدي خراساني، نيز شركت ميكردم.
آري مجموع اين جلسات موجب شد كه من وارد حوزه شوم. ولي با دو چشم، چشم اصلي راست، چشم قرآني، و چشم چپ حوزوي وارد حوزهي قم شدم؛ و چون آغازگر اتصال ما به معارف اسلامي، جلسات اين بزرگواران مخصوصاً مرحوم آقاي شاهآبادي بود، كه ما را وادار كرد كه از ادامهي تحصيلات رسمي صرفنظر كنم و وارد حوزه شوم. وقتي وارد قم شدم حدود سال 1320 بود. از يك طرف خوشوقت بودم كه وارد حوزهي قم شدم. و از طرف ديگر ناراحت بودم كه از مرحوم آقاي شاه آبادي فاصله گرفتم. چون راه دور بود، رفتوآمد هم خيلي مشكل بود. همچنان نگران بودم و فكرم مشغول بود، كه برخي از دوستان گفتند: در فيضيه شخصي است كه از شاگردان مخصوص آقاي شاهآبادي بوده، به نام حاجآقا روحالله خميني، ايشان درس منظومه ميدادند، ما رفتيم بدون مقدمه و اطلاع و اجازهي قبلي وارد درس شديم، بحثشان عميقترين و مهمترين مباحث فلسفهي توحيدي بود كه درست يادم هست: توحيد ذات با صفات ذات، و توحيد صفات ذات با يكديگر بود.
ما نشستيم و گوش داديم. البته اين مبحث و مباحث ديگر را در درس فلسفهي عرفاني آقاي شاهآبادي و ديگران شركت داشتم و يادداشت كرده بودم.
آقاي خميني خيلي ناراحت شدند، من فهميدم كه درس، درس خصوصي است و بايد با اجازه وارد ميشدم، ايشان آخر درس فرمودند كه چون بحث ، بسيار بحث مهمي است، از مهمترين بحثهاي فلسفي و عرفاني است، آقايان اين درس را بنويسند.
آقايان چه كساني بودند؟ مرحوم آقاي مطهري(ره) و آقاي منتظري بودند و شخص ديگري هم بود كه يادم نيست. مرحوم امام فكر كردند كه اين يك بچهي چهارده، پانزده ساله است و براي اين درس مناسب نيست. آن هم در آن موقعي كه اصلاً فلسفه در قم ممنوع بود. فرمودند اين مبحث را بنويسيد. ما نوشتيم و فردا داديم ببينند. پس فردا كه طبق معمول به درس رفتم آقاي خميني فرمودند:
مطالب را عميقاً همانطور كه من گفتيم و يا بهتر شما نوشتيد. گفتم من با درس شخصي مأنوس هستم كه شما تعبيرتان دربارهاش اين است كه «أعلم في الارض» است. از آن موقع با هم مأنوس شديم. البته با چشم فرعي چپ به دروس فلسفه و ديگر دروس نگاه ميكردم. يعني كل دروس حوزه،از فقه، اصول، حتي ادبيات، منطق، عرفان، فلسفه. عقائد و… را ميخواندم. با دقت هم درس ميخواندم، هم دريافت ميكردم و هم مينوشتم، ولي همهي اينها ـبجز قرآنـ در حاشيه بود. يعني محور اصلي من قرآن بود. آنچه را كه با قرآن موافقت داشت قبول ميكردم و آنچه كه نداشت، هرگز. من نظرات بزرگان فلاسفهي نيم قرن اخير را ديدم و شنديم، و ليكن فلسفه را قبول ندارم، مگر آنچه كه موافق با قرآن است. همچنين فقه، اصول، حتي ادبيات، منطق، فلسفه، عرفان و همه چيز را. با اين دو چشم به حوزه نگاه ميكردم. يك چشم راست كه حوزه با آن موافق نبود كه چشم قرآني باشد، چشم چپ كه حوزه صددرصد مربوط به آن بود. من حتّي در كتابخانهي فيضيه مطالعه كه ميكردم، تفسير ميخواندم. نوعاً مرا مسخره ميكردند و ميگفتند كه سواد نداري. كسي كه وارد قرآن ميشود اصلا سواد ندارد. ولي هر قدر مرا اذيت ميكردند، من قويتر و عميقتر ميشدم. عمقم داراي دو بعد بود، يك بُعد روايات و نظرات مفسّران و بعد ديگر محور قرآن بود. فقط آنچه با قرآن موافق بود مورد قبول بود. من 10 سال در قم بودم. بعد مرحوم آيتاللّه كاشاني(ره) كه نهضت نفت و… را شروع كردند به تهران رفتيم. آنجا هم مدرس بودم و هم در سياست ضد شاهنشاهي با ايشان بودم. خودم تفسير قرآن، تدريس ميكردم. در امتحانات دانشگاه هم به دستور آقاي كاشاني شركت كردم، كه ليسانس و دكترا گرفتم. بعداً سنهي 40 يا 41 بود كه شاه آمده بود قم و شروع كرده بود حرفهاي بيخود زدن و مسخره كردن و توهين كردن به علما. من آن وقت استاد دو حوزهي روحاني و دانشگاهي بودم.
در حقيقت دروسي كه ما خوانديم نزد بزرگترين اساتيد نيم قرن اخير بوده ـو در حاشيهي محوريت قرآنـ آيات عظام مرحوم آقاي حجت، حاج سيد احمد خوانساري، سيد محمد تقي خوانساري، مهمتر از هم مرحوم آيت اللّه العظمي بروجردي و… بودند، البته درسهاي فلسفهي آقاي خميني هم ميرفتم، ولي درس فقهشان را نميرفتم، چون افقه از ايشان آقاي بروجردي بودند و ايشان خودشان هم در درس آقا شركت ميكردند ولي درس فلسفهي ايشان ميرفتم و عمدهي استفادهي قرآني من در قم از محضر آيت اللّه العظمي علامه طباطبايي بود. حدود هشت نه سال در درس ايشان شركت ميكردم. اين بود اجمالي از آنچه كه بايد به تفصيل گفت.
بالاخره به اين قرآن ظلم شده است در كل ابعاد، مشركان، ملحدان، اهل كتاب، مسلمانها، شيعهها، سنيها، قدما، متأخران، متأخر متأخران به اين قرآن ظلم كردند و آن را مهجور نمودند. بنابر آيهي ديگر كه: «انّ الذّين يؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه في الدّنيا والاخرة» (احزاب، 33/57) پس كل كساني كه قرآن را مهجور داشتهاند، مورد لعنت خدا در دنيا و آخرتند. چرا؟ براي اينكه محور دعوت ابديِ رباني را كه قرآن است كنار گذاشتند كه ميفرمايد: «واعتصموا بحبل اللّه جميعا» (آل عمران، 3/103).
و آيا اين نگهباني خود و ديگران به وسيلهي قرآن امر محالي است و يا ممكن؟ و اين امر ممكن ميسور است يا معسور؟ «يريد اللّه بكم اليسر ولا يريد بكم العسر» (بقره ،2/185) اعتصام به حبل اللّه كه قرآن است.حبال اللّه نيست، حبل اللّه و يگانه است، و نه چند گانه و يا چند گونه، و چنانكه خدا واحد است «حبل اللّه»، نيز واحد است و اگر حالت اتصال بين مكلّفان و خدا، متعدد است، اينجا زائد ذكر شده، و اين واحد، همان وحدت قرآني را بيان ميكند. بنابراين اعتصام به قرآن، هم ممكن است و هم ميسور. اعتصام داراي سه بُعد است كه بُعد اوّل آن، دست كم اينست كه طلب عصمت علمي و معرفتي و دلالتي به قرآن است؛ بدين معنا كه آموزهي احكامي تكليفي براي كل مكلفان مورد امر است.
ببيند حرفهاي ديگران را، حرفهاي بهنام اسلام را، حرفهاي به نام قرآن را، حرفهاي بهنام تشيع و تسنن را، و بعد بر محور قرآن تصحيح و تفسيرشان كنيد، آنچه با قرآن موافق است بپذيريد و آنچه مخالف است، رد كنيد. اين بُعد تخصصي است. در بُعد عاميانه، عوام كه بخواهند قرآن را بفهمند. با اينكه دروس حوزوي نديدهاند، نقض و ابرام نكردهاند،ان قلت قلت نكردهاند، اينها فهمشان نسبت به عبارات ظاهري قرآن، نصاً و ظاهراً منوط است كه لغت عربي را عميقاً بدانند. يعني دانستن لغات عربي با لغات خودشان يكسان باشد. اگر يكسان باشد با تعمّق در آيات كه: «افلا تذكّرون» (يونس،10/3)، «افلا تتفكرون» (انعام،6/50)، «ولقد يسرنا القرآن للذكّر فهل من مدّكر» (قمر،54/17) يعني طبق لغت، آن هم لغت قرآن، چون لغتها أحياناً تضاد و تناقض دارند. ولي قرآن هم از نظر لغت، هم جمله، هم دلالت فصاحتي و بلاغتي، حتّي صرف و وزن، خودش مستغني از ديگران است. يعني همانگونه كه خدا ذاتاً و صفاتاً و افعالا، مستغني از ديگران است، و ديگران احتياج به او دارند و كلّ احتياجند: «يا ايّها النّاس انتم الفقراء الي اللّه واللّه هو الغني حميد» (فاطر، 35/15) همانطور هم قرآنِ خدا، كتاب خدا، احتياج به هيچ چيزي ندارد،نه لغتش به لغتي، نه ادبش به ادبي، نه صرفش به صرفي. نه نحوش به نحوي، نه معانياش به معاني ديگر. هيچ چيز، بنابراين قرآن مفسّر مطالب ديگران است نه ديگران مفسّر قرآن. مفسّر، در حقيقت مستفسر است. يعني قرآن را با قرآن فهميدن، نه قرآن را با ديگر چيزهاي غير مطلق كه به عنوان تحميل باطل باشد يا محتمل الباطل باشد.
بنابراين اگر ترجمهي صحيحي براي فارسي زبانان، يا براي ديگران، ترجمهاي كه ترجمان باشد، برگردان مطالب آيات قرآن از نظر نصّي و از نظر ظاهري صددر صد باشد، بايد منظور نظر عاميان و ديگران باشد، «والعبارة للعوام» اين براي عوام كافي است. امّا ديگران كه داراي تخصص هستند ، تخصص در علوم اسلامي، فقه، اصول، فلسفه، عرفان و… درست است فقه و اصول و دروس حوزه مدخليت اصلي در فهم قرآن ندارند. ولي در اثبات و ردّ مدخليّت دارند. اگر كسي اصلاً حوزه را نديده باشد احياناً آزادتر است در فهم قرآن. چون كسانيكه حوزه را ديدند نوعاً غرق ميشوند در مطالب حوزه، وقتي غرق ميشوند در ان قلت وقلتها و دليلها و منطقهاي غير مطلق. اين است كه تحميل ميكنند بر قرآن، يا اصلاً سراغ قرآن نميروند.
حوزويها تقريباً در صد خيلي بالايي، كسانيكه با دو چشم به حوزه نظر ميكنند كاري به قرآن ندارند، كسيكه وارد حوزه ميشود، اهل هر صنفي كه باشد، بدون سابقهي قرآني ميآيد، ولو به خيال قرآني وارد ميشود، و بعداً اين علوم حوزوي را اصالت ميدهد، بهطوري اصالت ميدهد كه اصلاً به قرآن توجه ندارد، و اگر هم به قرآن مراجعه كند، تحميل ميكند بر قرآن. بر خلاف نصوص قرآن و ظواهر مسلّم، نظر ميدهد، ولي بر خلاف كتب متداول دلش نميآيد نظر بدهد.
اين مختصري است از شرايط كه با عدم توجه به حرفهاي ديگران، روايات، اقوال و نظرات مطرح شد. و با توجه به آنها براي كسي كه ميخواهد تخصص داشته باشد، كه بتواند ردّ و قبول كند. بايد به هيچ رأيي، به هيچ قولي، به هيچ نظري، به هيچ روايتي ولو متواتر، اصلاً اصالت ندهد. ما روايت متواتر داريم، كه غلط است، بر خلاف عقل است. بر خلاف علم مطلق است. بر خلاف قرآن است. بنابراين روايات اصالت ندارند. بله، سنّت اصالت دارد. سنّتِ قطعي رسول خدا صلوات الله عليه كه طبعاً موافق قرآن است و شارح قرآن نيست. بلكه منشرح قرآن است. مستفسر از قرآن است، آن قابل قبول است.
حضرت فرمود دنبالهي آيه را بخوان: «ثم اجتباه ربه فتاب عليه وهدي» (طه/122) سپس ـ پس از عصيانشـ او را برگزيد كه بدو برگشت و هدايتش كرد. عصيان قبل از رسالت بود. ممكن است رسولي قبل رسالت عصيان كند، ولي بعد از رسالت عصيان نميكند. البته درجات انبيا هم مختلف است. انبياي اولوالعزم هيچگاه گناه نميكنند. نه قبل از رسالت و نه بعد از رسالت، و ليكن آدم كه در پايينترين و فروترين مراتب رسالت است، در قبل از رسالت گناه كرد. عصي، عصي است. كُتِبَ، كتب است.
فرضاً اگر شأن نزول كلاً از بين برود آيه دلالت بر مطلبي دارد يا نه؟ چون قرآن نظر به مطلبي دارد. اگر شأن نزول نباشد. پس قرآن ناقص است. خود قرآن شأن نزول و غير شأن نزول را تفسير ميكند، نه شأن نزول، قرآن را تفسير كند. بله، براي كسانيكه قدرت فهمشان زياد نيست شأن نزولهايي بسيار ثابت و قوي، مؤيد بر تفهم قرآن است ولي براي كسانيكه عريق و عميق هستند در قرآن پژوهي، شأن نزول، شأني ندارد.
اشكال دوم اين است كه اصولاً متشابهات دال نيستند، مثل حروف مقطّعه، حروف مقطّعهي قرآن، دلالت بر چيزي ندارند: الف، لام، راء، چي است؟ معلوم نيست. رمزي است. متشابهات هم در بُعد تشابه دال نيستند. موقعي دال ميشوند و دلالت قطعي صددرصد پيدا ميكنند كه يا پيرو محكمات بشوند و يا در خود متشابه دقت شود. مثلاً «يد اللّه» را كسي كه توجه نميكند ميگويد كه يَد، يد است. خوب خدا هم دست دارد ما هم دست داريم. ميگوييم نخير، اين يد هم، يد خالقي است. همانطور كه خالق با مخلوق فرق دارد در كل جهات، يد خالق هم با يد مخلوق فرق دارد، كه در بحث متشابهات عرض ميكنم.
مطلب ديگر اين است كه اصولاً قرآن چه ظنّي دارد؟ آيا قرآن ظني الدلاله است و قطعي السند، حديث قطعي الدلاله، و ظني السند؟ اين دروغ است. اولاً حديث هميشه ظني السند، و قطعي الدلاله نيست. با وجود ابتلائات، تقيه، تناسخ، نقل اشتباه و… چطور احاديث قطعي الدلاله است.
قرآن قطعي السند است، معلوم است. اين قرآن قطعي السند، چرا ظني الدلاله است؟ ظني الدلاله از چند جهت است: يا جهل است يا ظلم است، يا خيانت است، يا عجز است. يا هر چهار تاست. اين همه منقصت نسبت به خدا داده شده است. وقتي شخص مجنوني مثلاً دست روي سرش بگذارد و بگويد آي سرم، اين ظني الدلاله است؟ تا چه رسد به عقلا، تا چه رسد به خالقِ كل عقلا، تا چه رسد به خالق كل، كل معصومان، كل جهان، كل فطرتها، در كتابي كه ميفرمايد: بيان للناس، نور، تبيان، هدي، آيا ظن و گماني است، با آنكه قرآن در دلالتش همچون مدلولش در بالاترين درجات اعجاز است آيا ظني است؟ در يكي از آيات ميفرمايد كه: «ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات والهدي من بعد ما بيّناه للناس في الكتاب اولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللاعنون» (بقره، 2/159) كتمان كتاب دو گونه است يك كتمان، اينكه تورات وقتي چاپي نبود و خطي بود، كتمان ميكردند. اين ملعون است. يك كتمانِ بدتر كه كتاب در دسترس همه هست. در همهي خانهها هست بعضيها كتمان ميكنند دلالت آن را. كتمان دلالي، خيانت بيشتري است يا كتمان خود كتاب؟
اين قرآن كه در همهي خانههاست، خودش ميگويد بيّنات است، نور است. تبيين است، هدايت است، برهان است و…. اگر اين قرآن را كتمان كني و بگويي ظني الدلاله است، آيا ظني الدلاله بودن قرآن، كتمان قرآن هست يا نه؟ اين كتمان بدتر از پنهان كردن قرآن است.
اين تهمت به خداست. تهمت ميزنيم كه اين كتاب نه بيِّن است، نه روشن است، نه نور است، نه برهان است، نه واضح است، اولاً اين تهمت با نصوص قرآن ردّ ميشود، ثانياً با وضع دلالي قرآن، ثالثاً اين چنين حرفي دليل ندارد.
يكي از دوستان ميگفت كه با يكي از مراجع موجود صحبت ميكردم. گفتم كه آيا قرآن ظني الدلاله است يا قطعي الدلاله ؟ گفت: ظني الدلاله است.
گفتم اين فرمايش شما كه گفتيد قرآن ظني الدلاله است. خودش قطعي است؟ گفت: قطعي است. گفتم: پس شما از خدا، بيانت روشنتر است؟ حرف شما قطعي است ولي حرف خدا ظنّي است؟
عرض كردم كفار ميخواستند اين قرآن در ميان مسلمانان، لفظش باشد، جسمش باشد، قرائتش باشد، خوشخوانياش باشد. ولي معارفش نباشد. چون معارف قرآن، خطرناكترين چيز است براي از بين بردن افكار كفار و سلطهي دولت اسلامي.
بنابراين روي قرآن كاركردن، چند خصوصيت و چند برتريدارد:
1. كتاب خداست، ظني نيست، شكي نيست، جعلي نيست.
2. خدا بخشي از علم خودش را كه امكان تفهّم و دريافت براي كلّ مكلفان در طول زمان و عرض زمين است القا كرده، نه براي عرب، نه براي عجم، نه براي بيسواد. نه براي فيلسوف، بلكه براي كل. يعني كل علما در هر درجهاي از علم، در هر علمي از علوم برسند، باز نيازمند به تفكرات قرآني هستند. آيا ما كتاب خدا را رها كنيم، بعد برويم سراغ قال…. قال…، بعد پنجاه ـشصت سال احوط، اقوي،أولي، تازه خلاف نص، خلاف علم، خلاف عقل، خلاف حس. كه واقعاً اين جملهي تلخي است كه من عرض ميكنم، و لكن، اگر اين فقه سنتيمان را، تفسير سنتيمان را، كه مبتلا به تناقضات دروني و بيروني است، مسلماني با چشم باز نگاه كند، كافر ميشود و اگر كافر نگاه كند، كافرتر ميشود. ما چقدر در كتابي كه آيات بينات است و براي فكر كردن، خدا راه را نشان داده، تأمل كرديم.
تأملها و تفكرها در قرآن براي اين است كه راه بازتر شود، براي بدست آوردن معاني باطني، معاني اشاري، معاني لطائف قرآن و اشارات قرآن است. اين حرف خيلي عجيب است. من يادم هست كه به مرحوم آقاي خوئي رضوان الله تعالي عليه ـ با هم خيلي رفاقت داشتيمـ عرض كردم كه شما تفسير قرآن را، چرا ترك فرموديد ـشبهاي جمعه تفسير ميگفتندـ گفت مطلبي است كه نميتوانم به همه بگويم، به شما ميگويم: يك آقايي كه اسمش را نميبرم رساله نوشته و رسالهاش الان در اتاق است؛ با من برخورد كرد و گفت: آسيد ابوالقاسم كجا ميروي ـ او مرجع بودـ گفتم: ميروم درس تفسير. گفت، آخه تو پس فردا مرجعي، چنيني، چناني، به كتاب عوام چكار داري. قال عيسي، قال موسي چه فايدهاي دارد؟.
يعني اينقدر اين انسان بيمعرفت به كتاب خداست، كه كتاب اللّه را، قال موسي، قال عيسي و توضيح واضحات تعبير كند. آيا قرآن توضيح واضحات است، با آنكه در كل ابعاد بر مبناي فطرت و عقل و علم مطلق بحث ميكند و نشانگر مراحل بعدي و تبلورات بعدي است. به جاي اين برود هفتاد ـهشتاد سال در مطالبي كه آيا اين سند درست است يا نه؟ فرض كنيد سند درست است، اما مطلب غلط است. مثلاً در باب مشارب كتاب وسائل الشيعه بابي هست كه حدود پنجاه حديث دارد و اكثر قريب به اتفاق احاديث، الاّ يك حديث ميگويد كه: سائلي از امام سوال ميكند كه اگر ما انگور را بفروشيم به كسي كه مطمئناً شراب ميكند، اشكال دارد؟ حضرت گفته است: نه!. پدرم هم چنين ميكرد. اين احاديث ظاهراً صحيحه و موثقهاند ولي يك حديث ضعيف و مرسل است كه ميفرمايد: لا لقوله تعالي:« ولا تعاونوا علي الاثم والعدوان.» (مائده،5/2) نه، زيرا برگناه و عدوان دشمني مكنيد. و اين كار كمك به گناه و دشمني است. كسانيكه مطلب باطلي ميخواهند به خورد مردم بدهند سند هم درست ميكنند يا فرض كنيد سند درست نميكنند. اگر صدها هزار مسلمان، مطلبي را بگويند كه بر خلاف قرآن باشد، بر خلاف عقل مطلق، علم مطلق باشد. اين قابل قبول نيست. بنابراين محور اصلي ما در بُعد معبود، اللّه است و در بُعد پيروي از حرفهاي صحيح، قرآن است.
بنابراين تفسير به رأي، رأي غير مطلق است، رأي غير مطلق يا رأي باطل، چون انسان در مثلثي است. يا رأي مطلق است يا رأي غير مطلق است يا رأي باطل، تحميل رأي باطل بر قرآن خيانت است. تحميل رأي غير مطلق بر قرآن خيانت است. يعني يا خدا قرآن را تفسير ميكند يا خداييها، كه فطرت و عقل و علم مطلق است. يا غير خدا. اگر غير خداييها كه نه قرآن است، نه سنّت قطعيه است، نه فكر مطلق است، نه عقل مطلق است، نه علم مطلق است تفسير كند، اين تفسير به رأي است.
انتظارات غير مطلق، تحميل بر نص قرآن كردن، تحميل بر آيات قرآن كردن، مسلماً مردود است.
بنابراين رواياتي كه ثابت الصدور نيست و با منطق قرآن جور نيست، پذيرفته نيست، رواياتي هم كه ثابت الصدور نيست و بر خلاف نص قرآن است، تفسير به رأي است. اقوال و روايات و نظرات و متواترات و حتي ضروريات هم كه برخلاف قرآن است قابل قبول نيست و ما زياد داريم. در فقهمان هم زياد داريم. در غير فقهمان هم زياد داريم مثلاً در باب حرمت رضاعي، قرآن ميگويد موردش دوتاست. آقايان ميگويند هفت تا، يا چهاردهتا است. «وامهاتكم التي ارضعنكم واخواتكم من الرضاعة» (نساء،4/23) با يكي از بزرگان بحث كرديم ـنميخواهم اسمش را ببرمـ از جمله فرمود: «يحرم من الرضاعة، ما يحرم من النسب» نص است براين كه: آنچه از نظر نسبي حرام است از نظر رضاعي: شير خوارگي ـهمـ حرام است، گفتم: اولاً اين نص نيست بلكه مطلق است كه نص آيه آن را به دو دسته تقييد ميكند، گفتند: اين دو مورد را آيه تصريح دارد، و موارد ديگر را روايت. گفتم: آيه نص است در همين دو مورد زيرا اگر مانند اين حديث مطلق بود عبارت درستش اين بود كه: «وهنّ من الرضاعة» و تمامي اين هفت از شيرخوارگي هم حرام است.ولي با اينكه اين جمله هم مختصرتر است و هم بيانگر كلي، جمله خصوص اين دو مورد را بيان فرموده، در آخر سر قبول كرد و گفت: بنابراين كتاب فقهي «تبصرة الفقهاء» كه شما نوشتيد بر خلاف فقه است. گفتم: اين فقه را بايد خارج كرد و بعد فقه قرآن را جايگزين آن كرد. كما اينكه ادب و لغت و فلسفه و عرفان و اخلاق و همه را بر محور قرآن كه كتاب معصوم است بايد جايگزين كرد.
استفسار از قرآن در بُعد اوّل با خود قرآن و در بعد دوم با انديشههاي بيشائبه است. انديشهاي كه رنگ نگرفته، با عينك بيرنگ برويم طرف خورشيد، خورشيد را ميبينم. ولي با عينك با رنگ، خورشيد را رنگي ميبينيم. با عينك انديشهي بيرنگ، فقط با دقت، با باريكبيني، با تفكر بر مبناي لغت و دلالات ادبي و معنوي قرآن، اگر هم اشكالات و اشتباهي در كار باشد با «امرهم شوري بينهم» (شوري،42/38) حل ميشود. يعني كل معارف قرآن بجز تأويلاتي كه اختصاص به معصومان دارد، عبارات و اشارات و لطائف، كلاً قابل فهم است، البته درجات دارد. يكي بيشتر ميفهمد و يكي كمتر. و لكن در عبارات كلاً يكسان است.
در اين دو سه سالهي اخير ـ چون ترجمهها و تفسيرهاي قرآن را مطلق نديديمـ ترجمان قرآن را به زبان فارسي، يك جلد ترجمه و پنج جلد تفسير آياتي از قرآن را ـ كه خلاصهي حدود شصت سال تفكر قرآني است تأليف كردم، اميد است به زودي د ر دسترش قرآن پژوهان قرار گيرد.
ما از وزن، لفظ، لغت، ادب، ترتيب، تنظيم، از كل جهات قرآن تا مقداري كه در توان و امكان مان هست بايستي استفاده كنيم. اشخاصي از حوزه بودند كه ميگفتند تفسيرشما عربياش مشكل است. من در جواب عرض ميكردم كه عربيش مشكل نيست. شما عرب نيستيد. و الاّ عربهاي سادهي بيسواد هم ميفهمند و استفاده ميكنند. من يادم هست، كه اين جلد سيام كه چاپ شد، پس بزرگ من ـاحمد، دار الكتاب داشتـ برد قاهره. گفت: تلويزيون قاهره در معرض كتاب، بيست دقيقه راجع به الفرقان بحث ميكرد. نه تنها بلكه راجع به معنايش راجع به لفظش نيز. گفت: از نظر لفظ و بلاغت و فصاحت فوق كلّ تفاسير است. آقاي شيخ موسي آلياسين در مجمع علماي لبنان كه خيلي با ما خوب نبودند، ميگفت، شيخنا تفسيرك يحلّق علي كافة التفاسير شيعيه و سنيّة، لفظيّة و معنويّة. گفتم: چطور يحلّق، گفت من هم تفسير نوشتم. ولي خوب اين عبارات شما كجا و عبارات ما كجا، آشيخ محمد جواد مغنيه لبناني ـنويسندهي معروف ـ نظرم هست كه در مكتبهايلبناني، گفت كه: انا كاتب كتاب الشيعه والحاكمون: من كتاب شيعه وحاكمان را نوشتم. گفتم: وانا كاتب كتاب علي والحاكمون: من هم كتاب علي و حاكمان را نگاشتهام، وعلي (ع) امام شيعه است.گفت: كتاب شما هم امام كتاب من است.
اين لطف خاص نه از من است، بلكه از قرآن است. يعني من كوشش و كاوش صددرصد در دو جهت كردم. يك جهت در تبيين معاني قرآن و يك جهت در الفاظ. در هر دو جهت بهطور برابر همانطور كه قرآن در لفظش فوقالعاده است در معنايش هم فوقالعاده است. ما حساب كرديم كه در لفظ و معنا استفسار قرآني كه تفسير گفته ميشود، تاليتلو قرآن باشد.
از كل قرآن پژوهان جهان انتظار دارم كه با دقتهاي فراوانشان در معارف قرآن، اسلام را از اختلافات عقيدتي واحكامي نجات بخشند، و در صورت لزوم اين بنده براي پاسخگويي دربارهي معارف قرآني با تلفن شمارهي/2934425 قم، همواره آمادهام، كه «امرهم شوري بينهم» در امر قرآني، تا اندازهي توانمان تحقق يابد. «واللّه العالم».